دلم بوسه اای میخواهد که از فشارش , چشمانم سیاهی رود چقدر این سرگیجه ای که از مستی عشق برمی خیزد دوست داشتنی است.

[ دو شنبه 29 آبان 1391 ] [ 17:30 ] [ M e H d I ]
[ ]

دلم

 

دلم....

دلم کسی را میخواهد...

کسی که از جنس خودم باشد...

دلش شیشه ای ...

  گونه هایش ...


برچسب‌ها: دلمبوسهعشقعاشقیشیشه

ادامه مطلب
[ دو شنبه 29 آبان 1391 ] [ 17:24 ] [ M e H d I ]
[ ]

دست خودم نیست

دست خودم نیست

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.

دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!

به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!

دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی


[ شنبه 27 آبان 1391 ] [ 15:52 ] [ M e H d I ]
[ ]

تو

  گفتمش بي تو چه ميبايد کرد ؟ عکس رخساره ي

 

ماهش را داد .. گفتمش همدم شبهايم کو ؟ تاري اززلف

 سياهش راداد .. وقت رفتن همه روميبوسيد به من ازدور

 نگاهش راداد .. يادگاري به همه داد و به من... انتظار

سرراهش را داد ..!!


[ شنبه 27 آبان 1391 ] [ 15:49 ] [ M e H d I ]
[ ]

خیلی سخته...

خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت


 

 

اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

 

 

خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت

 

 

دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت


 

 

 

 

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری


صبح بلند شی و...

 



برچسب‌ها: خیلی سختهشبعشقعاشقی

ادامه مطلب
[ شنبه 27 آبان 1391 ] [ 15:46 ] [ M e H d I ]
[ ]

ای کاش...

عشق چیست؟ همه میگویند عشق دریچه ایست که از آن با نگاه بازتر و دیدگانی پخته تر بر زندگی مینگری ولی پس چرا عشق من چشمانم را کمسو كرده؟ و اندک عقيده ای را که به زندگی كردن داشتم از من گرفته؟

 

ای كاش من هم همانند همه ی بی معرفتها....



برچسب‌ها: ای کاشخداعشقعاشقی

ادامه مطلب
[ شنبه 27 آبان 1391 ] [ 15:41 ] [ M e H d I ]
[ ]

برای آن مینویسم که ...

براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست
براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند


[ پنج شنبه 25 آبان 1391 ] [ 17:36 ] [ M e H d I ]
[ ]

عشق واقعی

عشق واقعي هيچوقت نمي ميره

اين هوس است كه كمتر و كمتر ميشه و از بين ميره

"عشق خام و ناقص ميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم

"ولي عشق كامل و پخته ميگه:"بهت نياز دارم چون دوست دارم

"سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب


حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه


[ پنج شنبه 25 آبان 1391 ] [ 17:34 ] [ M e H d I ]
[ ]

جدایی

تا حالا فکرشو کردي چه خوب ميشه که برگردي؟

ميخشکه آب درياها ? خراب ميشه همه راهها

اگه کشتيم ما امروزو ميميرن همه فرداها

قيامت ميشه ما با هم نباشيم

نميچرخه فلک از هم جدا شيم

 ديگه روزي نميمونه ....



برچسب‌ها: جداییعشقعاشقی

ادامه مطلب
[ پنج شنبه 25 آبان 1391 ] [ 17:30 ] [ M e H d I ]
[ ]

دریا و ساحل

از دريا پرسيدم:که اين امواج ديوانه ي تو از کرانه ها چه ميخواهند؟

چرا اينان پريشان و در به در سر بر کرانه هاي از همه جا بي خبر مي زنند؟

دريا در مفابل سوالم گريست! امواج هم گريستند...

آن وقت دريا گفت: که طعمه ي مرگ تنها آدمها نيستند امواج هم مانند آدمها مي ميرند و

اين امواج زنده هستند که لاشه ي امواج مرده را شيون کنان به گورستان سواحل

خاموش مي سپارند!


[ پنج شنبه 25 آبان 1391 ] [ 17:27 ] [ M e H d I ]
[ ]

آرزو دارم...


برخوردهاي سرد را. مي رسد روزي كه بي من لحظه ها را سر كني.

مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني. مي رسد روزي كه شبها

در كنار عكس من نامه هاي كهنه ام را مو به مو از بر كني

عشق امانت با ارزشيه كه هر كسي تو قلبش ميزاره برايه همينه كه هر

وقت بخواي عشقت را از كسي پس بگيري بايد قلبش را بشكني

اگه براي تمام دنيا تو يک نفر هستي.براي من همه ي دنيايي..اي هم

نفس،زيباترين لحظاتم را به پاي ساده ترين دقايق زندگيت خواهم

ريخت... تا باز هم بداني که من عاشق ترين عاشقانت هستم



يادته يه روز بهم گفتي : هر وقت خواستي گريه کني برو زير بارون که

نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهتت بخنده ... گفتم : اگه بارون نبود چي ؟

گفتي : اگه چشماي قشنگ تو بباره آسمونم گريش مي گيره ... گفتم : يه

خواهش دارم . وقتي آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار . گفتي :

به چشم ... حالا امروز من دارم گريه مي کنم اما آسمون نمي باره ...

تو هم اون دور دورا ايستادي و بهم مي خندي


[ پنج شنبه 25 آبان 1391 ] [ 17:24 ] [ M e H d I ]
[ ]

دوستت دارم تا پای جون

یادته یه روز بهت گفتم دوست دارم ،میمونم تا ابد من باهات

یادمه گرفتی دستامو آروم تو گوشم گفتی منم میمونم همیشه به پات

دست کشیدم رو موهات سر گذاشتم رو شونه هات اشکی نداشتم بریزم ،

گفتم بهت عاشقتم اگه بخوای با یه اشاره جونمم میدم برات

گفتی تو نفسی همه کسی خدا تورو هدیه داده ،خیره شدم به اون چشات

یه شبنم ناز و قشنگ سر خورد از گوشه چشمتو رفت رو گونه نازتو جون داد رو لبات

یه لحظه لرزید تن من ،حرفیرو که باید میگفتم رو نگه داشته بودم

ولی زدم ،گفتم بهت میشم ستاره تو آسمونت میشم ماه میتابم من به شبات

ولی الان من موندمو قاب چشات ،یه صندلی که خالیه هنوز هم هستم چشم به رات

نگفته بودی خیلی زود ،برمیگردی پیش خدات

 

شدی ستاره گفتی تو خواب ،هستم توی آسمونات ،شدم یه عاشق بی جون خسته شدم از بی وفاییات

اخه خدا چرا این عاشقا نمیرسن به همدیگه حتی توی قصه هات؟

چرا نداره زمونه چشم دیدن عاشقارو ؟چرا میریزه بیخودی خون بی گناهارو؟

 

 کاش که منم میمردم میرفتم تو آسمون ،میدیدم عشقمو میگفتم بهش دیدی آخر شدم فدات



برچسب‌ها: متن هاي عاشقانه متن هاي احساسي شعر عاشقانه شعر احساسي
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 11:13 ] [ M e H d I ]
[ ]

سکوت تلخ

دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...

آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ،  آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...

با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند برای همیشه،تلاش نکنید،خودتان را بیهوده خسته نکنید...

بازهم امدند،رفتند و نگاه ملتمسانه ام را ندیدند.... این بار چشم هایم را به دستگاه میدوزم،عاجزانه و ملتمسانه نگاهش میکنم، خواهش میکنم مرا از این وضعیت نجات بده.... با دستگاه بی جان دردو دل میکردم، چه احساس سبکی خوبی!!! دیگر صدای دستگاه قطع و وصل نمیشد ... فقط یک صدا بود: بووووووووق....


از طرف ستاره

 




برچسب‌ها: سكوت تلخ متن هاي احساسي متن هاي عاشقانه
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 11:7 ] [ M e H d I ]
[ ]

ای رفته سفر يوسف گمگشته كجايی؟!
هيهات از اين خونِ دل و دردِ جدايی
دنيا شده لبريز ز ظلم و ستم و جور
ای كاش خدا امر كند تا كه بيايی


برچسب‌ها: یوسفکاشخداگمگشته
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 11:4 ] [ M e H d I ]
[ ]

خب بچه ها اين هم داستان زندگيه من ،براي اين نوشتن كه بدونيد من چقدر تنهام و چقدر عذاب و سختي كشيدم و چه شكستي خوردم ،ولي هنوز ناشكر نيستم من با همه مشكلات ميسازم ،يه روزي بايد مشكلات هم با من بسازن


[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 11:3 ] [ M e H d I ]
[ ]

عشق اول,شکست آخر (1)

همه داستان از جایی شروع شد که یه خانواده جدید اومد تو محل ما که دوتا دختر هم داشتن به اسم سارا و سمیه سارا 17
 سالش بود سمیه 22 خانواده فقیری بودن وکاری به کار کسی نداشتن خلاصه من هر روز سارا و سمیه رو تو کوچه
 میدیدم و یواشکی داشتم باهاشون رابطمو بیشتر میکردم بعد 2 هفته شمارمو دادم به سارا دختر خیلی خوب و مهربونی
 بود و واقعا هم زیبا بود روزا داشت میگذشت و منو سارا هم رابطمون محکمتر میشد ،منی که تا حالا عشق و عاشقی رو
 قبول نداشتم داشتم وابسته سارا میشدم هر روز باید میدیدمش یواشکی میرفتیم تو پارک محلمون میشستیم و کلی حرف
 میزدیم  یه روز بهش گفتم تو به عشق اعتقاد داری ،بهم گفت ...



برچسب‌ها: عشق اول شكست اخر متن هاي عاشقانه متن هاي احساسي

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 11:0 ] [ M e H d I ]
[ ]

عشق اول,شکست آخر (2)

برای سارا خواستگار اومده بود یکی از فامیلای دورشون ،همه چی برام کابوس شده بود هیچی رو باور نمیکردم دنیام سیاه شده بود همه روزای خوب خاطره شده بود و داشتم حسرتشونو میخوردم،ای خدا کاش گناهمو بهم میگفتی که حداقل بدونم چه کار اشتباهی کردم که این سزاشه ،چند روز بعد خواستگار سارارو دیدم داشتن میرفتن با خانواده ساراصحبت کنن دلم میخواست پسررو بکشم ولی یه لحظه به خودم گفتم،خدا داره منو امتحان میکنه من باید سر بلند از این امتحان بیام بیرون باید با مشکلات بسازم ،فردای اون روز سمیه بهم اس داد که بابام دیشب داشت ...



برچسب‌ها: عشق اول شكست اخر متن هاي احساسي متن هاي عاشقانه داستان عاشقي

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 10:55 ] [ M e H d I ]
[ ]

عشق

 این را برای کسی مینویسم که روزی دوستم داشت

                      به حرفهام به عشقم به احساسم احترام میذاشت

                               و با آن نگاهها و حرفها مرا تنها گذاشت

     اگر صدسال دیگرم ازم بپرسند عشقت کیست ؟

خواهم گفت : همان کسی که قلبم را مجنون خویش کرد و مرا تنهای تنها گذاشت

 و من با تمام وجود شکستم ...



برچسب‌ها: عشقشکستنقلباحساس
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 10:54 ] [ M e H d I ]
[ ]

قلب من ...

قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

این نگاهم در پی در مان توست

در میان ظلمت شبهای غم

چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظهاای آسوده باش

همدم دستان من داستان توست



برچسب‌ها: قلبهمدمعشق
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 10:52 ] [ M e H d I ]
[ ]

اون لحظه

 

اون لحظه

 

اون لحظه که گفتی یکی بهتر از تورو پیدا کردم،‌ یاد اون روزایی افتادم که

به صدتا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم...

 

 

که گفتی یکی بهتر از تورو پیدا کردم،‌ یاد اون روزایی افتادم که

 

به صدتا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم...

 


[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:35 ] [ M e H d I ]
[ ]

کاش میشد ...

 

کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد. کاش می

شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد. کاش می شد با دو

چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد. کاش می شد با پری از برگ

یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد...

 




برچسب‌ها: کاشکاش می شدعشق
[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:32 ] [ M e H d I ]
[ ]

به من میگفت ...

 

به من می گفت: انقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر، میمیرم... باورم

نمی شد... فقط یک امتحان ساده به او گفتم بمیر... سال هاست در

تنهایی پژمرده ام... کاش امتحانش نمی کردم...


[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:30 ] [ M e H d I ]
[ ]

موقعی می خواستمت ...

 

 

موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم، موقعی که نگات

کردم ترسیدم باهات حرف بزنم، موفعی که باهات حرف زدم ترسیدم

نازت کنم، موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم، حالا که

عاشقت شدم می ترسم از دستت بدم


[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:29 ] [ M e H d I ]
[ ]

معشوق

از یک عاشق شکست خورده ای پرسیدم :

    بزرگترین اشتباه ؟ گفت : عاشق شدن       گفتم بزرگترین شکست ؟ گفت : شکست عشق

گفتم بزرگترین درد ؟ گفت : از چشم معشوق افتادن

          گفتم بزرگترین غصه ؟ گفت : یک روز چشم های معشوق رو ندیدن

                                  گفتم بزرگترین ماتم ؟ گفت : در عزای معشوق نشستن

     گفتم قشنگترین عشق ؟ گفت : شیرین و فرهاد

     گفتم زیباترین لحظه ؟ گفت : در کنار معشوق بودن

    گفتم بزرگترین رویا ؟ گفت : به معشوق رسیدن

         پرسیدم بزرگترین آرزوت ؟ اشک تو چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت : مرگ


[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:28 ] [ M e H d I ]
[ ]

مداد ...

این بار بجای خودکار، مدادی برداشتم برای به تصویر کشیدن دردهایم همان مدادی را که کلاس اول ابتدایی آموختم باآن بنویسم: آب، بابا، بابا نان دادٰآن مرد با اسب آمد...همان مدادی که از جنس چوب درختان جنگلی است و خاطرات زیبای کودکیم در جنگل را زنده میکند...

حال با همان مداد مینویسم اما با کمی تغییر، دیگر آبی نیست که عطش بی حدم را برطرف کند هرآبی مینوشم شورتر از قبلی است عطشم را بیشتر میکند...

بابا دیگر آن محبت قبل را ندارد تا از او دور میشوم دلش برایم تنگ میشود اما وقتی کنارش هستم؟؟؟ نه انصاف نیست او همیشه خوب است این منم که دیگر آن کودک پاک و معصوم و صمیمی قبل نیستم ، بابا هنوز هم نان می آورد ولی خیلی سخت تر از قبل، همه چیز گران شده است حتی انسانیت....

آن مرد دیگر با اسب نمی اید ، امروزه گرگی است که در لباس بره می آید، به بره های ساده حمله میکندٰمی درد ، می کشد و تنها چیزی که باقی میگذارد رد خونی است که نمایانگر یک قلب زخمی دریده شده است...

چقدر کتابهای سال اولمان عوض شده اند ، دیگر جذاب نیستند هرچقدر به کلمات و جملات آن کتابها می اندیشم می بینم هرکدام گوشزدی بود برای امروزم اما به شکل کنایه، ولی در کودکی نفهمیدم...

باید میفهمیدم همیشه آب رفع عطش نمیکند، همیشه پدر نمیتواند نان بیاورد و همیشه آن مرد با اسب نمی آید... حتی مدادهای امروزی هم دیگر جذاب نیستند همه جنسشان پلاستیکی شده، دیگر نمیتوان از آنها بوی ناب درختان جنگل را حس کرد زیرا بوی نفت شان سرآدم را می زند...


از طرف ستاره


[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:27 ] [ M e H d I ]
[ ]

دوست داشتن

 

سلام،يكي از دوستان ازم خواست كه داستان عاشقيشو بزارم تو وب ،منم قبول كردم اسم افراد تغيير نكرده براي اينكه شايد اون افراد هم از خواننده هاي اين وب باشن و ميخوام بدونه پرستوخانوم چقدر معشوقشو دوست داشته ولي اون ....

 


 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم.

 

شاید همه چیز از دوران بچگی شروع شد. علاقه من به آسمون و ستاره ها. وقتی شبهای تابستون توی حیاط خونمون میخوابیدم. زیر سقف آسمون. آسمون و ستاره ها. اون موقع 18 سالم بود. رفتم کتابخونه... 

 



برچسب‌ها: داستان عاشقیدوست داشتن

ادامه مطلب
[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:23 ] [ M e H d I ]
[ ]

خسته شدم

خسته شدم ؛

از بس به آدمایی که میخوان جای تو رو توی قلبم بگیرن

گفتم :

ببخشید اینجا جای دوستمه ،

الان برمیگرده ...

 



[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:19 ] [ M e H d I ]
[ ]

دوستت دارم ...

"دوستت دارم"را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام.
این گل سرخ من است.
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست.
در دل مردم عالم به خدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.
تو هم ای خوب من!این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار که صد بار بگو
"دوستم داری"را از من بسیار بپرس
"دوستت دارم"را با من بسیار بگو.



[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:17 ] [ M e H d I ]
[ ]

در وصف الهی

خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!



این روزهــــ ــــــا من خدای ســـــ♦ــــکوت شده ام خفقــــــــان گرفته ام تا آرامـ ــــــــش اهالـــ ـ ـ ـــــی دنیــــا خط خطـــــــــ ـ ـ ـی نشود... اینجا زمیـــــــ•ــــــن است اینجا زمیـــــــ•ــــــن است رسم آدمهـــ ـــایش عجیـــــب اس



خدايا، حکمت قدم هايي را که برايم بر مي داري بر من آشکار کن، تا درهايي را که به سويم مي گشايي، ندانسته نبندم و درهايي که به رويم مي بندي ، به اصرار نگشايم..



خدا زمين را مدور آفريد تا به انسان بگويد همان لحظه اي که تصور مي کني به آخر دنيا رسيده اي، درست در نقطه آغاز هستي



خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را کسی همچون نسیم دشت آهسته می گوید کنارت هستم ای تنها



عجب خدای مهربانی داریم... میتواند مچمان را بگیرد, اما دستمان را میگیرد...


[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:16 ] [ M e H d I ]
[ ]

رویای خیس

       تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد .

      تو همسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد .

      تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم .

           دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ، چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد !

     من پر از درد بودم و خسته ، اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد !

 هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟

     تو با منی و من تنها نشسته ام  ، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام ! 

      نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام  ...


[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:14 ] [ M e H d I ]
[ ]

یکم حرف دل

فاصله بین من و تو  شده اندازه زمین و اسمون ،گوش ندادی حرفامو گفتی بهم عشق ما خیلی وقته که شده تموم

من خواستم بکنم از تو دلو،با همون چشای خیسم گفتم بهت باشه برو

ولی هر جا میری اینو از یادت نره،یکی تو روز و شباش فقط اسم تورو میبره

یادته روزای اول تو میگفتی دوسم داری بی حد بی اندازه ،پس چی شد الان منو پس زدی پیدا کردی یه عشق تازه

دل من گرفته از دست تو ای عاشق بی احساس ،با کارات نذاشتی واسه من بال پرواز

..............................................................................

کاش میدانستم دل بستنم به تو اینهمه دردسر خواهد داشت

آنوقت حتی به تو نگاه هم نمیکردم چه برسد به این که عاشقت بشوم

من که گفته بودم اگر میخواهی روزی مرا فراموش کنی مرا وابسته خود نکن

گفتی تا اخرین روز زندگیت با من میمانی

تو که هنوز زنده ای ولی چرا با من نیستی؟؟

شاید هم ان کسی که من میشناختم مرده تو یک ادم جدید هستی با قلب سنگی

کاش حال و روزم را میفهمیدی ،لعنتی فراموش کردنت هم عذاب آور است

دیگر قلبم فقط میتپد دیگر عاشق نمیشود دیگر احساس ندارد مرده اند،همان روز که

گفتی مرا دیگر نمیخواهی ،زمین و اسمان دور سرم میچرخید فقط زیر لب میگفتم

این حق من نیست،این حق من نیست ،بیمعرفت 




برچسب‌ها: فاصلهحرف دل
[ دو شنبه 15 آبان 1391 ] [ 17:11 ] [ M e H d I ]
[ ]