تو كه آتش فراق داشتی .......

تو كه آتش فراق داشتی ....... آتش دوزخ چرا افراشتی
 
 
صدای چک چک اشکهایت
را از پشت دیوار زمان می شنوم
و می شنوم که چه معصومانه
در کنج سکوت شب ‌،
برای ستاره ها
ساز دلتنگی می زنی
و من می شنوم
می شنوم هیاهوی زمانه را که
تو را از پریدن و پرکشیدن
باز می دارد آه ،
ای شکوه بی پایان
ای طنین شور انگیر
من می شنوم
به آسمان بگو
که من می شکنم !
هر آنچه تو را شکسته
و می شنوم
هر آنچه در سکوت تو نهفته


برچسب‌ها: آتشفراقدلتنگیآسمانطنین
[ شنبه 8 مهر 1391 ] [ 11:49 ] [ M e H d I ]
[ ]

برای عشق

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش



برچسب‌ها: عشقتمناخارقبولغرورگریهپروانه
[ شنبه 8 مهر 1391 ] [ 11:38 ] [ M e H d I ]
[ ]

عاجزم.! چاره ئ من چیست چه تدبیر کنم

  جان من, سنگدلی...!دل به تو دادن غلط است 

بر سر راه  تو چون  خاک  فتادن  غلط  است
 
چشم  امید  به  روی  تو  گشادن   غلط  است
 
روی  پر  گرد  به  راه تو نهادن   غلط  است
 
رفتن  اولاست,  ز کوی تو ستادن غلط  است
 
جان شیرین به تمنای تو تو دادن   غلط  است
 
تو نه  انی   که   غم    عاشق   زارت   باشم
 
چون شود  خاک بر ان   خاک  گزارت  باشم
 
مدتی  هست  که   حیرانم و   تدبیری   نیست
 
عاشق  بی  سرو  سامانم و    تدبیری   نیست
 
از  غمت  سر به  گریبانم و  تدبیری    نیست
 
خون  دل  رفته  به  دامانم و  تدبیری   نیست
 
از جفای تو   بدین   سانم و   تدبیری    نیست
 
چه   توان  کرد   پشیمانم و  تدبیری    نیست
 
شرح   درماندگی   خود به  که  تقریر  کنم
 
عاجزم.! چاره ئ من چیست چه  تدبیر کنم


برچسب‌ها: جانسنگدلیشکست عشقیغمعاشقخاکحیران
[ شنبه 8 مهر 1391 ] [ 11:4 ] [ M e H d I ]
[ ]

جالب انگیز

اگر شما از جلمه افراد باهوش هسیتد بگویید اشبتاه کجاست؟؟؟

۱۲۳۴۵۶۷۸۹
۱۲۳۴۵۶۷۸۹
۱۲۳۴۵۶۷۸۹
یعنی شما الان به این موضوع تمرکز کردید؟؟؟:))
اشتباه این هست که کلمه هسیتد-هستید و اشبتاه-اشتباه 
من نگفتم اشتباه در اعداد هست!!!!
بهتر نیست برگردیم اول اتبدایی بخونیم ؟؟
حتی کلمه اول ابتدایی هم اشتباهه!!
پس بریم اول مهد کودک بخونیم
حتی کلمه مهد کودک هم اشتباهه!!!
چرا رفتید دوباره مهد کودک رو ببینید؟؟؟؟:)))))
ااااالوووووووو یبمارستان دیوونه ها؟؟؟؟؟
بیایید این دیوونه ها رو از اینجا ببرید!!!….
ههههههههههحتی کلمه بیمارستان هم اشتباهه!!:))
هه ههه هه هه خخخخخوب سرکار رفنیتا )
ااا بازم اشتباه خوندی که رفتنو
 


برچسب‌ها: جالبمطلبمطلب خالبباهوشاولابتدایی
[ دو شنبه 3 مهر 1391 ] [ 16:38 ] [ M e H d I ]
[ ]

میروم اما بدان ...

 

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
 


برچسب‌ها: میرومبدانسنگشکستدلقلبزخمخاطراتطوفانغربتاحساس
[ دو شنبه 3 مهر 1391 ] [ 16:36 ] [ M e H d I ]
[ ]

زنجیر را باور نکن

آزاد شو از بند خویش
زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگیست
تاخیررا باور نکن
حرف از هیاهو کم بزن
از آشتی ها دم بزن
از دشمنی پرهیزکن
شمشیر را باور نکن
خود را ضعیف و کم ندان
تنها در این عالم ندان
توشاهکار خالقی
تحقیر را باور مکن
بر روی بوم زندگی
هر چه می خواهیبکش
زیبا و زشتش پای توست
تصویر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود
نقاشخوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن
تقدیر را باور نکن
خالق تو را شادآفرید
آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو
زنجیر را باور نکن

 


برچسب‌ها: آزادزنجیرباورزمانزندگیشمشیرتحقیربوم
[ دو شنبه 3 مهر 1391 ] [ 16:31 ] [ M e H d I ]
[ ]

دیگه خسته شدم...

من خسته و بی هـــدف در کــوچه هـــای غربت ســـر گـــردانـــم فـــضای

 

شهر را غبار غربت ویاءس فرا گــرفــتـه دیــگــر خــسـته شده ام به دیواری

سرد و سیاه تکیه می دهم اما سایه ام مرا کشان کشان دنبال خو می برد

آخر مقصد و راه من کجاست هیچ کسی نیــست انــگار درایــن هــمــه بــا

هم غریبند همه همانند سایه ای ســیــاه با شـتـاب از کـنـار هم می گذرند

و خود را در گورسـتــان تـاریـک خـانـه هایـشـان پـنـهـان مـی کـنـنـد و مــن 

و سایه ام همچنان سر گردان زمان سالهاست که در اینجا گم شده اسـت 

و برای کسی مهم نیست که دست شب چنان زغــال زمـیـن و آسـمـان را 

سیاه کرده است سایه ام مرا به زیر اتاقی روشن می برد انـگــار شـخصی 

آنجاست که به روشنایی علاقه مند است و پشت پنــجــره ایـسـتـاده و بـه 

بیرون می نگرد چشمانش برقی عجیبی از امید دارد بــا چــشـمـانــــــــم 

به او می فهمانم به کشمکش احتیاج دارم تا با دسـتــش غــبـار غـربــت و

یاءس را از پیراهن روحم بتکاند پس عاشـقـانــه بــا او بــه راه مـی افــتــم 

تــــــــا شــــــــب را نــــــــــا بـــــــــود کـــــــنــــــیـــــــــــم.


[ یک شنبه 2 مهر 1391 ] [ 15:33 ] [ M e H d I ]
[ ]