سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟ 


[ دو شنبه 13 آذر 1391 ] [ 17:59 ] [ M e H d I ]
[ ]

عاشق خوش خیال

امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم
دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است
میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها
میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم… 


[ دو شنبه 13 آذر 1391 ] [ 17:58 ] [ M e H d I ]
[ ]

تنها

 من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

میروم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

میروم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتر از من میروی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را !



برچسب‌ها: اشکهای دلتنگیاشکهای دوریاشکهای منبی وفابی وفایی توتنفر عشقتنها و خستهتو بی وفاییخسته و تنهاخیانتخیانت عشقخیانت و بی وفاییدروغدروغ عشقدلم را شکستیدلگرفتهدلگیررهگذر بی وفاشعر بی وفاعشق و بی وفاییعشق و خیانتعشق و دروغعشق و نفرتمتن بی وفایینفرت و عشقهمسفر بی وفا
[ دو شنبه 13 آذر 1391 ] [ 17:48 ] [ M e H d I ]
[ ]

هنوز اون روز فراموشم نمی شه
که با دست قشنگت روی شیشه
کشیدی عکس قلبی و نوشتی
واسه امروز و فردا و همیشه 


[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 17:26 ] [ M e H d I ]
[ ]

آموخته ام که وقتی ناامید میشوم ، خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود

و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . .  


[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 17:18 ] [ M e H d I ]
[ ]

آینه

آینه پرسیدکه چرادیر کرده است؟ نکنددل دیگری اورا اسیرکرده است؟


خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است. تنها دقایقی چندتأخیر کرده است.

گفتم امروز هوا سردبوده است شاید موعدقرارتغییرکرده است.

خندیدبه سادگیم و آینه گفت: احساس پاک تورازنجیر کرده است.

گفتم ازعشق من چنین سخن نگو گفت خوابی سالها دیرکرده است.

در آینه به خودنگاه میکنم آه عشق توعجیب مراپیر کرده است.

راست گفت آینه که منتظرنباش او برای همیشه دیرکرده است. 


[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 17:14 ] [ M e H d I ]
[ ]

دلتنگ

گاه دلتنگ می شوم دلتنگتر از همه دلتنگی ها گوشه ای می نشینم


وحسرتها را می شمارم و باختن ها را و صدای شکستن ها را ...


نمی دانم من کدام امید را نا امید کرده ام و کدام خواهش را نشنیدم


و به کدام دلتنگی خندیدم که اینچنین دلتنگم؟


دلتنگم دلتنگ 


[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 15:27 ] [ M e H d I ]
[ ]

احساس

در حضور خارها هم می شود یك یاس بود
در هیاهوی مترسك ها پر ازاحساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یك متروكه را الماس بود
دست در دست پرنده بال در بال
نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود
كاش می شد حرفی از "كاش می شد"هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود 


[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 15:26 ] [ M e H d I ]
[ ]

مرگـــــــــ

چشمامو بستم ... بجز تاريکی چيزی نديدم

ترسيدم ... چشمامو باز کردم ... بجوز درد و غم چيزی نديدم

وحشت کردم ... چشمامو بستم ... به خودم فکر کردم به درونم به عشقم به قلبم

روی قلبم يه لکه ی سياه ديدم ... لکه ای که سوخته بود

قلبم تير کشيد ... چيزی نگفتم ... تحمل کردم

قلبم دوباره تير کشيد ولی این دفعه شديد تر از قبل بود

خود به خود اشک تو چشمام حلقه زد .. اونقدر درد داشتم که ديگه نتونستم جلو خودمو بگيرم

به ديوار تکيه دادم و با تمام وجودم فرياد زدم

از حال رفته بودم ... وقتی چشمامو باز کردم همه جارو نورانی ديدم ... نورش اونقدر شديد بود که چشممو ميزد

کم کم چشمام به نور عادت کرد ... دورو ورم رو نگاه کردم ... سرسبز بود

صدای پرنده ها به گوشم ميرسيد

از دور يکی داشت به من نزديک ميشد ... بلند قامت بود

وقتی فاصله مون کم شد با دقت بهش نگاه کردم

يه پسر تقريبا 21 22 ساله بود ... سر تا پا سفيد پوشيده بود

عطر بدنش اونقدر خوشبو بود که منو مست خودش کرده بود

با مهربونی بهم خنديد ... دستامو به دستش گرفت و به چشمام خيره شد

چشمای گيرايی داشت ... از خجالت به زمين نگاه کردم ... رو زانوهاش نشست و به تماشای من مشغول شد

چشمامو بستم ... يه دفعه دستاشو دور کمرم حس کردم ... داغی ی لبهاشو روی لبام حس کردم

بوسه هاش خيلی شيرين بود ... خواستم برم ولی نزاشت ... به من نزديکتر شد

سينه به سينه شده بوديم ... دستامو دور گردنش انداختم ... آروم لباشو گذاشت رو لبام ... و همچنان لحظه ها سپری ميشد

اونقدر لطيف بوسه ميزد که حاضر نبودم حتی يه لحظه هم که شده ازش قافل بمونم

چند دقيقه ای تو همين حالت بوديم ... چشمامو باز کردمو به چشماش خيره شدم

بهم خنديد ... آروم دستهامو از گردنش باز کردم

دستامو به دستای گرمش گرفتو با اشاره بهم فهموند که باهاش برم

راه افتاديم ... می خواست جايی رو بهم نشون بده ... خيلی راه رفتيم تا به جايی تقريبا تاريک رسيديم

ديگه اثری از درختهای سرسبز و گلهای رنگارنگ نبود

ديگه صدای پرنده ها به گوشم نمی رسيد ... مثله يه کابوس بود

وحشت زده به دورو ورم نگاه ميکردم ... ولی نگاه گرم اون منو آرومم کرد

دستمو محکمتر به دستاش گرفت و منو به روی تپه ایی برد

بعد از چند لحظه يه جا وايستاديم ... نگاهشو به چند قدم اون طرفتر دوخت ... نگران به نظر ميرسيد

ترسيده بودم ... دستامو تو دستاش فشردم و با هم رفتيم جلو ...

و من به روی زمين يه سنگ قبر ديدم ... قبری که اسم من روش حک شده بود 


[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 15:25 ] [ M e H d I ]
[ ]

دل بریدن و رفتن

وقتی دلت خسته شــد ،



ديگر خنده معنايی ندارد ...



فـقـط می خندی تا ديگران ، غم آشيانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !



وقتی دلت خسته شــد ،



دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...



فـقـط گريه می کنی چون به گريه کردن عادت کرده ای !



وقتی دلت خسته شــد ،



دیگر هيچ چيز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ... 


[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 15:23 ] [ M e H d I ]
[ ]

غروب

پر شدم از غروبی دلگیر،چه پریشانم و چه تاریک!انقدر که

آینه ها با من قهرندو خورشید از من رو بر نمی گرداند.من از تو دورشدم

از رازقی و رازیانه و کلبه سپید آرزو ها یم میان انبو هی از شب بوسه هاست.

دلگیر تر از همیشه ام و فانوس های آویزان پشت

در را دستمال نمی کشم.حال دیگر صنو بر های این طرف خیابان

سبز نیستند و به پاییز سلام گفته اند. حرفهایم را از یاد می برمفشاید

هنوز دیر نشده ف اشک هایم را پنهان می کنم،صنو بر ها با ید سبز باشند! 


[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 15:21 ] [ M e H d I ]
[ ]

عشق پنهان

تو نبودي و من با عشق نا آشنا بودم....

تو نبودي و در نهان جانه دلم جايت خالي بود.......

تو نبودي و باز به تو وفادار بودم........

تو نبودي و جز تو هيچ كس را به حريم قلبم راه ندادم......

و تو آمدي.از دوردستها......

از سرزمين عشق......

تو مرا با عشق آشنا كردي.....

با تو تا عرش دوست داشتن سفر كردم........

تو مفهوم عاشق بودن را به من آموختي..........

با تو كامل شدم.......

با تو بزرگ شدم......

با تو الفباي عشق را اموختم.......

نداي قلب عاشقم را به گوش همه رساندم......

به تو و كلبه عاشمان باليدم.......

تو نيمه گمشده ام شدي........

حال كه اينچنين شيفته توام باش تا در كنارت آرامش بيابم....

حتي براي لحظه اي از من جدا نشو......

بدون تو دستم سرد است........

بدون تو آغوشم تهي و لبريز درد است......

به حرمت عشقمان...

به حرمت لحظات زيبايمان..........

مرو كه بي تو من هيچم.......

بمان با من.....

بدان كه تا ابد نام تو بر قلبم حك شده........


بدان كه عشقمان هميشه پاك خواهد ماند.............


به وفايم ايمان داشته باش...............


تا به تو نشان دهم معني واقعي واژه عشق را 



برچسب‌ها: سکسبازیموبایلقیمتشهوانیسکهنرخدلارارزتولدتبریکتسلیتجندهدولکیرکسداغزیباخوشگلکیر مصنوعی+18
[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 15:19 ] [ M e H d I ]
[ ]

کتاب عاشقی را آرام باز می کنم

و ورق می زنم صفحات دلدادگی را ،

داستان خسرو و شیرین . . .

افسانه ی لیلی و مجنون

روایت ویس و رامین ،

قصه ی فرهاد و منیژه ،

وامق و عذرا ، . . .

. . .

باز هم ورقی دیگر ،

و برگی دیگر ،

و کهن عشقی دیگر . . .

. . .

تو گویی لابلای هر برگ ،

با ظرافتی خاص . . .

دلی پیچیده شده ،

و چشمی نگران . . .

هنوز بر لب جاده عاشقی

به انتظار نشسته ،

یار را می جوید . . .

. . .
باز هم ورقی دیگر ،

و برگی دیگر ،

و کهن عشقی دیگر . . .

. . .

تو گویی لابلای هر برگ ،

با ظرافتی خاص . . .

دلی پیچیده شده ،

و چشمی نگران . . .

هنوز بر لب جاده عاشقی

به انتظار نشسته ،

یار را می جوید . 


[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 15:18 ] [ M e H d I ]
[ ]

به دفترخاطراتم پناه میبرم تا سردترین لحظات زندگیم را در گور سرد خاطراتم دفن کنم. امشب میخواهم از دلی بگویم که دیگرهیچ نقطه ای برای آغاز را نخواهد دید و کرشمه ی هیچ نگاهی تارهایش را به لرزه در نخواهد آورد.امشب به خاطر سرآمد شومم سیاه پوش شده تمام هستی امشب تمام ستارگان و سیارات سوگواری خود را با من سر میدهند امشب دیگر هیچ آوازی برایم آرام بخش نیست.دیگر حتی امشب رمق بیداری هم از دست رفته است و من درخت خاطراتت را از بیخ و بن ریشه کنان بر زمین سرد بی احساس میکوبم تیر عشقت را آنچنان بیرون خواهم کشید که یا خواهم مرد و یا آسوده خاطر خواهم شد.هر وقت خواستی با دسته گلی از نفرت بر گور سرد عشقی که داشتی بیا و نفرین وار ناسزایش بگو.

 



برچسب‌ها: متن عاشقانه متن عاشقانه غمگین متن عاشقانه کوتاه جدید
[ یک شنبه 12 آذر 1391 ] [ 15:17 ] [ M e H d I ]
[ ]

افسوس که کسی نیست........

افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد

وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند

افسوس که کسی نیست!

تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد

وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند

افسوس که کسی نیست.......

از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم

ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!

افسوس.........

افسوس که در این روزگار کسی نیست

جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند

وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند. 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:19 ] [ M e H d I ]
[ ]

شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم

خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمرم

در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم

وبی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

وبرف نا امیدی ب سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟

چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟

خداحافظ ،تو ای همپای شب های غزل خوانی

خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم

خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:18 ] [ M e H d I ]
[ ]

دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهایم را ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم! 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:18 ] [ M e H d I ]
[ ]

افسوس مي خورم ....چرا؟چرا با رفتن تو.............

بهار مي آيد ؟...آمدي در سرماي زمستان... به سردي زمستان بودي.....

به غم انگيزي شبهاي تنهايي..... به خشکي برف ...مي روي..... بهار مي ايد ...

به نظر معامله خوبي است....اميد ان دارم بهار گلي بر چهره ات بنشاند ...

چه اميد مبهمي...گردش روزگار خطا ندارد ....زمستان هيچ گاه بهار را نمي بيند...

 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:17 ] [ M e H d I ]
[ ]

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود

ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ برلب داشته باشم

ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:17 ] [ M e H d I ]
[ ]

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است! 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:16 ] [ M e H d I ]
[ ]

همیشه مهم توبودی اگه غروری بود برای تو بود......

اگه احساسی بود بازم برای تو بود....

ومن قانع به یه نگاهت بودم........نگاهی که همیشه یه چیزی شبیه غم غریب یا یه غروب پاییزی توش بود .........

یه حسی بهم میگفت باهات نمی مونه وحالا نمیدونم حرفات رو باور کنم یا کارات رو.......

دل به کلمات عاشقانت بسپارم یا از کارای نا مهربونت دلگیر بشم.......

می بینی هنوز هم برنده ی این بازی تویی و هنوزم دل من نمیخواد مرگ عاطفه هارو باور کنه.......

 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:15 ] [ M e H d I ]
[ ]

آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد

رهگذری بود که روی برگ های پاییزی راه میرفت واین صدای:

خش خش برگ ها..............................

همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید:

دوستت دارم..................................... 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:15 ] [ M e H d I ]
[ ]

یک روز احساس کردم اگر اورا با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید.........

اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تاببینم او کجاست و با کیست.............

روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار.....

....حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!!!!! 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:14 ] [ M e H d I ]
[ ]

خدایا...

خدایا.......

دستانم خالی اند ودلم غرق در آرزوها............

یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان.............

یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن................ 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:13 ] [ M e H d I ]
[ ]

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم... 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:13 ] [ M e H d I ]
[ ]

وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،

وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...

و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...

بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد... 


[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:12 ] [ M e H d I ]
[ ]

توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود.... 



برچسب‌ها: متن زيبااس ام اس زيبااس ام اس تازه جديدمتن قشنگ متن زيبا راجع عشق واقعيمتن زيبا راجع تنهائي و بي كسيمتن زيبا در مورد عشق دروغينمتن زيبا در مورد نفرت ودروغمتن زيبا راجع دلتنگيمتن زيبا در مورد تنفر از عشقمتن زيبا در مورد زيبائي هاي زندگيمتن زيبا راجع دوست داشتنمتن زيبا در مورد دوستمتن زيبا در مورد تنها بودنمتن زيبا در مورد افسوس متن زيبا در مورد محبتمتن زيبا در مورد عشق بي پايانمتن زيبا در مورد فراموش شدنمتن زيبا در مورد شبهاي تنهائي متن زيبا در مورد احساس بي كسي و تنهائي متن زيبا در مورد اشكهاي تنهائي متن زيبا در مورد مهرباني كردنمتن زيبا در مورد سرنوشتمتن زيبا در مورد تقدير زندگي متن زيباي عشقيمتن زيبا در مورد خداحافظي
[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:8 ] [ M e H d I ]
[ ]

وقتی

وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،

وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...

و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...

بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد...  



برچسب‌ها: متن زيبااس ام اس زيبااس ام اس تازه جديدمتن قشنگمتن زيبا راجع عشق واقعيمتن زيبا راجع تنهائي و بي كسيمتن زيبا در مورد عشق دروغينمتن زيبا در مورد نفرت ودروغمتن زيبا راجع دلتنگيمتن زيبا در مورد تنفر از عشقمتن زيبا در مورد زيبائي هاي زندگيمتن زيبا راجع دوست داشتنمتن زيبا در مورد دوستمتن زيبا در مورد تنها بودنمتن زيبا در مورد افسوس متن زيبا در مورد محبتمتن زيبا در مورد عشق بي پايانمتن زيبا در مورد فراموش شدنمتن زيبا در مورد شبهاي تنهائي متن زيبا در مورد احساس بي كسي و تنهائي متن زيبا در مورد اشكهاي تنهائي متن زيبا در مورد مهرباني كردنمتن زيبا در مورد سرنوشتمتن زيبا در مورد تقدير زندگي متن زيباي عشقيمتن زيبا در مورد خداحافظي
[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 16:3 ] [ M e H d I ]
[ ]

یک روز...

یک روز احساس کردم اگر اورا با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید.........

اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تاببینم او کجاست و با کیست.............

روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار.....

....حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!!!!! 



برچسب‌ها: فراموشیعشقدوست داشتن
[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 15:54 ] [ M e H d I ]
[ ]

من از ...

من از خدا خواستم، نغمه هاي عشق مرا به گوشت برساند تا لبخند مرا هرگز فراموش نكني و ببيني كه سايه ام به دنبالت است تا هرگز نپنداري تنهايي. ولي اكنون تو رفته اي ، من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من اين است كه من شاهد رفتن تو هستم 



برچسب‌ها: خداعشقعاشقی
[ جمعه 10 آذر 1391 ] [ 11:47 ] [ M e H d I ]
[ ]

دیر آمدی

دير آمدی
تمام شده ام ديگر
بس كه بلعيده ام اندوه نبودت را...
هنوز اما همانند حاتم ام
می بخشمت
با آنكه هزار شب بی خوابی
طلب دارم از تو!!! 



برچسب‌ها: دیر آمدیعشقمطلب عشقی
[ جمعه 10 آذر 1391 ] [ 11:45 ] [ M e H d I ]
[ ]

آرزو

 آرزويم اين است نرود اشك در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد......نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز........و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي........عاشق آنكه تو را مي خواهد.......و به لبخند تو از خويش رها مي گردد......... و ترا دوست بدارد به همان اندازه كه دلت مي خواهد 



برچسب‌ها: آرزوعشق
[ جمعه 10 آذر 1391 ] [ 11:44 ] [ M e H d I ]
[ ]

دوست دارم براي تو يه حرف خيلي ساده بود ... غافل از اينكه دل من منتظر اشاره بود روز اول گل سرخي بريم آوردي و گفتي براي هميشه دوستت دارم... روز دوم گل زردي برايم آوردي و گفتي که دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي بريم آوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي مرا ببخش فقط يک شوخي بود
يک بار از کنار دريا عبور کردي.يک عمر امواجش براي بوسيدن جاي پايت ميايند و ميروند.
به غم کسي اسيرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد غلط است هر که گويد دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
جملات کوتاه عاشقانه :برات مي نويسم دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي من مي نويسم .. ...من ... مي نويسم دوست دار
هنوز گوشم از گفتگوي بي گريه مان گرم بود!
از جايم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و ديدم زندگي هم هر از گاهي زيباست!
شنيدم که کلاغ ديوارنشين حياط
چه صداي قشنگي دارد!
فهميدم که بيهوده به جنون مجنون مي خنديدم!
فهميدم که عشق،
آسمان روشني دارد!
روبه روي عکس تو ايستادم،
دستهايم را به وسعت "دوستت دارم" باز کردم،
وجهان را در آغوش گرفتم! 



برچسب‌ها: دوست داشتنعشقجملات کوتاه عاشقانه
[ جمعه 10 آذر 1391 ] [ 11:41 ] [ M e H d I ]
[ ]

داستان عشقی غم انگیز

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو... 



ادامه مطلب
[ پنج شنبه 9 آذر 1391 ] [ 11:19 ] [ M e H d I ]
[ ]

از همتون ممنونم که با نظر ندادنتون دل سردم میکنید!!!!!!آخه بی معرفتا چی میشه نظر بدید هان؟جــوونه من نظر بدید 


[ سه شنبه 7 آذر 1391 ] [ 12:31 ] [ M e H d I ]
[ ]

اشـــــکـــــــــــ عاشــــــــق

قطره؛ دلش دریا می خواست

خیلی وقت بود كه به خدا خواسته اش رو گفته بود

 هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از ...



برچسب‌ها: اشکعشقعشقولانهعاشق

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 1 آذر 1391 ] [ 12:19 ] [ M e H d I ]
[ ]

شعری بـــرای بــــــاران

شعری برای باران سروده ام
شعری برای دردهای بی کران قطره ها
که در نی نی اشک چشمانم متولد میشوند
و در راستای خطی، آرام
بر روی گونه هایم جاری می شوند!
باران را میبویم
 بویی نمیدهدولی ...


برچسب‌ها: شعربارانعشقعشقولانهعشقی

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 1 آذر 1391 ] [ 12:16 ] [ M e H d I ]
[ ]

خــــداحـــافــــظـــ گــــل خـــوش بــــو

 

 

 

 

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه

 

 

 

 

 

لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه

 

 

 

 

یکی با چشمای نازش دل ...



برچسب‌ها: گلخداحافظشعرشعر عاشقانه

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 1 آذر 1391 ] [ 12:12 ] [ M e H d I ]
[ ]

موج خسته

يك سال نقش فاصله هامان سكوت بود

شاید برای حرف زدن از عشق زود بود

ای كاش قفل سخت سكوت تو میشكست

یا در نگاه سرد تو خورشید می نشست

من موج خسته بودم و تو ساحلم شدی

با یك نگاه ساكن شهر دلم شدی

اكنون ولی به ساحل باور رسیده ام

دیگر گذشت فصل و به آخر رسیده ام

آری كویر تشنه به باران نمی رسد

این قصه تا ابد به پایان نمی رسد


[ چهار شنبه 1 آذر 1391 ] [ 12:8 ] [ M e H d I ]
[ ]

پریشانی

هر که می بیند مرا، گوید پریشانی چرا
در کمند اضطراب عشق حیرانی چرا
عقل دوراندیش را کردی رها، دیدی بلا
عاشق و شوریده سر، حیران و پژمانی چرا
گشته ام بیمار عشق و داغدار و دل فکار
آشنای دل بپرسد زار و نالانی چرا
خنده ام بی اختیار و گریه ام از بی خودیست
هر کسی پرسد ز من خندان و گریانی چرا
زیر این طاق بلند آسمان دلشاد کیست
بی سبب در بند عیش و شادیِ جانی چرا
لذتی بالاتر از اندوه و درد عشق نیست
در خیالِ چاره و در فکرِ درمانی چرا
هر که را مهر و محبت نیست بیجا زنده است
در خمارِ عشقِ دل، صابر پشیمانی چرا


[ چهار شنبه 1 آذر 1391 ] [ 11:36 ] [ M e H d I ]
[ ]

قلب عاشق و یک داستان دیگر

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم.
دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینكه یك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی كه من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا كنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید

چشمانش را باز كرد..دكتر بالای سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دكتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت كنید..درضمن این نامه برای شماست
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاكت دیده نمیشد. بازش كرد و درون آن چنین نوشته شده بود

سلام عزیزم.الان كه این نامه رو میخونی من درقلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری كه قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این كارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه

...........................................................................................

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد


[ چهار شنبه 1 آذر 1391 ] [ 11:27 ] [ M e H d I ]
[ ]

داستان عاشقانه بسیار غمگین

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو....


برچسب‌ها: عاشقانهلاوداستان عاشقانه

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 1 آذر 1391 ] [ 11:18 ] [ M e H d I ]
[ ]