کمی به فکر غــــــزل های ناتمامم باش
کم این قلم شده را شرمسار جوهر کن
بمان و خواب مرا بیشتر معطر کن
هزار و یک شب افسانه را مکرر کن
به پلکی آمدی از آن سوی نیامده ها
بمان و خستگی جان و جسم را در کن
« کسی هنوز عیار تو را نفهمیده ست »
هر آنچه آینه ی شعر گفت باور کن
سروده های مرا فتح کردن آسان است
نگفته های مرا می توانی از برکن
و نقطه چینی اگر بین شعر و من باقی است
تو آن نباید را نقطه نقطه کمتر کن
کمی به فکر غزل های ناتمامم باش
کم این قلم شده را شرمسار جوهر کن ...
کم این قلم شده را شرمسار جوهر کن
بمان و خواب مرا بیشتر معطر کن
هزار و یک شب افسانه را مکرر کن
به پلکی آمدی از آن سوی نیامده ها
بمان و خستگی جان و جسم را در کن
« کسی هنوز عیار تو را نفهمیده ست »
هر آنچه آینه ی شعر گفت باور کن
سروده های مرا فتح کردن آسان است
نگفته های مرا می توانی از برکن
و نقطه چینی اگر بین شعر و من باقی است
تو آن نباید را نقطه نقطه کمتر کن
کمی به فکر غزل های ناتمامم باش
کم این قلم شده را شرمسار جوهر کن ...
[ چهار شنبه 9 مرداد 1392
] [ 12:26 ] [ M e H d I ][ ]