عشق...
عشق يعني خدمت بيمنتي
عشق يعني طاعت بيجنتي
گاه بر بياحترامي احترام
بخشش و مردي به جاي انتقام
عشق را ديدي خودت را خاک كن
سينهات را در حضورش چاک كن
عشق آمد خويش را گم كن عزيز
قوتت را قوت مردم كن عزيز
عشق يعني مشكلي آسان كني
دردي از درماندهاي درمان كني
عشق يعني خويشتن را گم كني
عشق يعني خويش را گندم كني
عشق يعني خويشتن را نان كني
مهرباني را چنين ارزان كني
عشق يعني نان ده و از دين مپرس
در مقام بخشش از آیين مپرس
هر كسي او را خدايش جان دهد
آدمي بايد كه او را نان دهد
در تنور عاشقي سردي مكن
در مقام عشق نامردي مكن
لاف مردي ميزني مردانه باش
در مسير عاشقي افسانه باش
دين نداري مردي آزاده شو
هرچه بالا ميروي افتاده شو
در پناه دين دكانداري مكن
چون به خلوت ميروي كاري مكن
جام انگوري و سرمستي بنوش
جامه ی تقوي به تردستي مپوش
عشق يعني ظاهر باطننما
باطني آكنده از نور خدا
عشق يعني عارف بيخرقهاي
عشق يعني بنده ی بيفرقهاي
عشق يعني آن چنان در نيستي
تا كه معشوقت نداند كيستي
عشق، باباطاهر عريان شده
در دوبيتيهاي خود پنهان شده
عاشقي يعني دوبيتيهاي او
مختصر، ساده، ولي پر هاي و هو
عشق يعني جسم روحاني شده
قلب خورشيدي نوراني شده
عشق يعني ذهن زيباآفرين
آسماني كردن روي زمين
هركه با عشق آشنا شد مست شد
وارد يک راه بي بنبست شد
هركجا عشق آيد و ساكن شود
هرچه ناممكن بود ممكن شود
در جهان هر كار خوب و ماندني است
رد پاي عشق در او ديدنيست
سالک» آري عشق رمزي در دلست»
شرح و وصف عشق كاري مشكلست
عشق يعني شور هستي در كلام
عشق يعني شعر، مستي والسلام